واماااا گریه های وحشتناک آرتین نفس مامان
وااای آرتین پسر خوشگلم تو چه طورت شده تربچه ی مامان پسرکم عصرها که میشه وقتی بابا عادل میره مغازه تو جوری گریه میکنی که دیگه نفسی برات نمی مونه منم پابه پای تو گریه میکنم واقعا دیگه نمیدونم باید برات چه کار کنم کلافه شدم خیلی حالم بده کاری از دستم برنمیاد هرجاایی که میری آرومی فقط توخونه خودمون وااای از اون روزی که تنها بشیم پسر قشنگم دیگه به حدی رسیدم که زنگ میزدم بابا عادل بیاد از مغازه ،بابایی هم باکلی مشتری مغازه رو میگذاشت و میومد پیشمون خیلی روزای بدی بود قربون چشمای خوشگلت برم من که مثل ابر بهار گریه میکردی یه روز کلا کلافه بودم مامان مریم زنگ زد گفتم توروخدا پاشو بیا من دیگه نمیفهمم چی کار باید بکنم مامانی هم اومد پیشمون سه ...
نویسنده :
مهلانعمتی
13:29